رادیو بدون شایعه

بایگانی
  • ۰
  • ۰

راه شب- کتاب

راه شب - کتاب

 

به نام ِ خدا و سلام

***********************************************

خب ..... بگین ببینم توی  یه شب ِ قشنگ ِ پاییزی مثل ِ امشب ... چی بیشتر از همه میچسبه

یه  استکان چایی ِ داغ ِ قند پهلو ؟؟؟؟

یه کاسه انار ِ قرمز ِ دون شده؟؟؟

نشستن یه گوشه دنج ِ توی ِ خونه و تماشای ِ شهری که چراغ ِ خونه هاش یکی یکی خاموش میشن ؟؟؟؟

نه ......

اونی که الان میچسبه

روشن کردنه رادیو و گوش دادنه به یه صدای ِ قدیمی ِ پرخاطره اس .....

گوش دادن به صدای ِ دلنشین ِ راه ِ شب

****************************************************

اگه دوست دارین دلاتون گرم بشه و حال و احوالتون خوب

توی ِ این چند دیقه پیچ ِ رادیوتونو نچرخونین و همین جا

با ما باشین

**************************************************

پس دوباره سلام  و شب ِ بامدادی ِ همگی بخیر 

****************************************************

امشب میخوایم از یه چیزی حرف بزنیم که هممون ... ازش باخبریم

اما .... اما یه وقتایی دلمون نمیخواد که خیلی به این چیزی که میدونیم فکر کنیم

************************************************

چون با فکر کردنه بهش یاد ِ کم کاریهامون میافتیم

یاد ِ این که میشد اوضاع بهتر از اونی باشه که هست

*********************************************

مثلا همین شما .....

اگه یه شب شام نخورین خوابتون نمیبره .. یا این که  اگه دو صفحه کتاب نخونین؟؟؟؟

*******************************************************

یا این که اگه واسه عقد ِ خواهرتون بهش یک سکه تمام کادو بدین بیشتر خوشحال میشین یا یه نیم سکه و دو تا کتاب درباره زندگی ِ مشترک؟؟؟

******************************************************

این که بچه تون واسه چیپس و پفک راحت تر ازتون پول میگیره یا کتاب؟؟؟؟

**************************************************

این که واقعا چند وقت از مطالعه آخرین کتابی که خوندین میگذره؟؟؟

****************************************************

این که همه ماها همه چی رُ میدونیم و هیچ نیازی به هیچ کتابی نداریم و البته همه نویسنده ها از فرط ِ بیکاری کتاب نوشتن؟؟؟؟

***************************************************

این که کتاب ِ مال ِ پولدارهاست و غم ِ شام ِ شب ..دغدغه ای برای ِ مطالعه نمیذاره؟؟

*****************************************************

و این که شاید ما هم بیکاریم و از سر ِ دلخوشی ... قراره یک ساعت و اندی از کتاب و کتاب خوندن حرف بزنیم

***************************************************************

واقعا حساب ِ شما با کتاب و کتاب خونی چند چند ِ

و چه کتابایی رُ دوست دارین و از چه کتابایی خوشتون نمیاد ؟؟؟؟

به نظر ِ شما چرا ماها انقدر کتاب نخونیم و اصلا هم به روی ِ خودمون نمیاریم که یه وقتایی توی ِ کل ِ عمرمون ... یه کتاب ُ حتی ورق هم نمیزنیم .... چه برسه به این که بخونیمش ؟؟؟؟؟

لطفا بدونه تعارف و رودروایسی و شکست ِ نفسی با ما حرف بزنین

چون مطمئنا از بین ِ همه حرفها .... به خیلی چیزا میشه رسید؟؟؟؟

این که به نظر ِ شما کتاب خوندن چقدر حال ِ زندگیهامونو بهتر میکنه و کتاب نخوندن چقدر بدتر؟؟؟

 

این که کجاها خوندنه یه کتاب به دادتون رسیده و واسه بهترشدن و قشنگ تر زندگی کردن کمکتون کرده؟؟؟

شماره تماس:

شماره پیامک:

************************************************************

از هر کجای ِ این وطن ِ عزیز که شنونده ما هست

تا آخر ِ این قرار ِ گپ و گفت ِ شبونه با ما همراه باشید

*****************************************************

(داستان)

دیروز وقتی رفتم خونه آقاجون دیدم شال و کلاه کرده و داره از خونه میزنه بیرون

سلام کردم و گفتم : کجا به سلامتی

دولا شد و یکی از گلدونای ِ بنفشه رُ از لبه باغچه برداشت و گفت : دیدنه همسایه جدید

گفتم : همسایه جدید ؟؟؟؟

آقاجون گفت : آقا کمال و آقا جمال ُ میگم ... اگه توام دوست داری .... بیا با هم بریم

گفتم : بد نیست اقاجون

بهم گفت : بد اینه که محبتی نباشه .. مهر و صفا نباشه

 

خلاصه ده دیقه بعد خونه آقا کمال و آقا جمال همسایه های ِ جدید بودیم توی ِ یه اتاقی بود که یه دیوارش پر از کتاب بود

من که از دیدنه اون همه کتاب متعجب شده بودم از آقا کمال باجناق ِ آقا جمال پرسیدم : همه ء این کتابها مال خودتونه ؟

آقا کمال .. نگاهی به آقا جمال که کنارش نشسته بود کرد و با خوشحالی گفتم : بله البته، خیلی هاشون رو از نمایشگاه های کتاب خریدم.

من بلند شدمو و اجازه گرفتم و یکی از کتابار ُ  از قفسه بیرون آوردمو گفتم: این کتاب رو خوندین؟

گفت : هنوز نه .

دوباره نگاهی به کتابا کردمو و به یه کتاب ِ دیگه اشاره کردمو و گفتم: این یکی رو چطور ؟

نگاهی به کتاب کرد و گفت : این یکی رو هم هنوز نه

بدون اینکه چیزی بگم کتابی رو از طبقه پایین نشون دادم.

گفت: این رو هم نه !

با تعجب پرسیدم: اصلن امسال چندتا کتاب خوندین؟

با ناراحتی گفت: فقط یک کتاب

پرسیدم: کی خریده بودیش ؟

گفت : امانتی بود و از یکی از دوستام قرض گرفته بودم .

آقاجون که تا اون موقع ساکت بود گفت :  بنظرم باید یه تغییراتی تو زندگیت بدی و بدونی که برای این که در زندگی

حرفی برای گفتن داشته باشی باید اهل کتاب و مطالعه باشی. این انسانها هستند که جامعه رو می سازند و امروزه خیلی از کشورهایی که حرفی برای گفتن دارند مردمی دارند که اهل مطالعه و کتابند.

یادت باشه باباجون

که کتاب دستت رو میگیره و تو رو بالاتر میبره ...

 

به نظر ِ شما کتاب خوندن چقدر حال ِ زندگیهامونو بهتر میکنه و کتاب نخوندن چقدر بدتر؟؟؟

این که کجاها خوندنه یه کتاب به دادتون رسیده و واسه بهترشدن و قشنگ تر زندگی کردن کمکتون کرده؟؟؟

شماره تماس:

شماره پیامک:

*****************************************************

من از یه چیزی مطمئنم و اونم اینه که خیلی از ماها تا حرف ِ کتاب و کتاب خوندن به میون میاد .. یادِ مشکلات ِ صد سال ِ قبل و دغدغه های ِ دویست سال ِ بعدمون میافتیم

یاد ِ گرفتاریها و این که با این همه مشکل کی وقت میکنه کتاب بخونه

اما .. یه استاد ِ عزیزی  که همه ما کلی با خودش و شعرهاش خاطره داریم

میگه

دوتا مشکل بزرگ در جامعه ما وجود داره :

اول  این که همه من هستیم و ما رُ به رسمیت نمی‌شناسیم ،

و دوم اینکه کتاب نمی‌خونیم

میدونین این استاد عزیز کیه ... استاد مصطفی رحماندوست که یه عالمه کتاب ِ محشر و خوندنی داره

***************************************************************

باور کنیم که کتاب  خوندنه یه افق ِ جدیدی جلوی ِ چشمای ِ همه ما میذاره

میگن :

‌مردی به دادگاه مراجعت کرد و تقاضای طلاق زنش رُ کرد .

قاضی پرسید:چرا میخوای زنت رُ طلاق بدی ؟‌

مردگفت:‌چون آداب معاشرت و روش زندگی رُ  نمی­دونه،

قاضی با تعجب گفت: شما بیست سال ِ که  ازدواج کردین،  تو تازه  متوجه شدی که زنت آداب معاشرت نمیدونه؟‌

مرد گفت: آخه من تا دیروز کتاب آداب معاشرت نخریده بودم!‌

و خودم هم  چیزی ازش نمیدونستم

**********************************************************

نمیدونم با شنیدنه حرفی که میخوام بزنم چه احساسی بهتون دست میده

در حالی که کتاب و کتاب خونی .... بهترین راه ِ خوب زندگی کردن

درست فکر کردن و سلامت بودنه

این که بر اساس ِ آخرین آمارها

مطالعه ، انتخاب ِ سوم مردمِ ایران و معمولا  برای گذران اوقات فراغت ِ و سرانه مطالعه کتاب، نشریات و ادعیه در کشور 79 دقیقه است

واقعا به قول ِ اون دیالوگ ِ معروف ..... ما کجا داریم میریم؟؟؟

***********************************************************

یه دوست ِ شفیقی داشتم که میگفت :تاثیرگذارترین کتاب زندگیم کتاب «جنگ و صلح» اثر جاودان کنت لئون تولستوی بود... البته نخودمشا، ولی یه بار از بالای کتابخونه افتاد و همچین خورد تو کله ام که تا دو روز سرم سوت می کشید...

**************************************************

از کسی پرسیدند که دوست‌دار کتاب کیست؟‌با صداقت و صراحت گفت: موریانه!

*************************************************

بعضیام که همیشه دچار ِ سوء تفاهمن و از هر حرفی .. فقط ظاهرش ُ میگیرن ... مثل ِ اونایی که همین جوری هی میخونن تا کلاس و پزشون بیشتر بشه و بگن که مثلا ده ساعت در روز .. مطالعه میکنن

کسایی که انگار یادشون رفته

خوندنه بی اندیشه بیهوده اس ؛

و اندیشه بدون خوندن هم  خطرناکه ...

*******************************************************

(داستان کوتاه)

میگن : ‌داروفروشی وارد دکان کتاب­فروشی همسایه خود شد و کتابی را که تازه از چاپ بیرون آمده بود برداشت و نگاهی کرد و پرسید:‌آیا این کتاب خوبی است؟‌کتاب‌فروش گفت:‌نمی­دانم! من آن را نخوانده­ام، داروفروش گفت:‌من تعجب می­کنم که شما چطور کتاب­هایی را می­فروشید که خودتان آنها را نخوانده­اید؟‌کتاب­فروش در پاسخ او گفت:‌همان­طور که شما داروهایی را به فروش می­رسانید، که خودتان نخورده­اید!

***************************************************

بزرگی میگفت : برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را بسوزانید

کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند

**************************************************************

(داستان کوتاه)

‌نویسنده­ای با دوستش مشغول چای خوردن بود،‌دوستش ضمن صحبت بهش گفت:‌راستی می­دونی که عیال من از کتاب جدید تو خیلی استقبال کرد، با اینکه اصلا تو رُ نمیشناسه

‌نویسنده با غرور و خوشحالی گفت:‌راست می­گی؟‌

گفت:‌آره چون کتاب تو قطرش درست به همون اندازه ای بود که می­شد اون رُ به جای پایه شکسته مبل خونه­مون گذاشت

**********************************************

(جملات کوتاه درباره کتاب و کتاب خوانی)
اگر میخواهی راحت باشی کمتر بدان واگر میخواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان

***

برگهای سبز با رگبرگهای سفید، باعث میوه دادن درخت می شوند ؛ و برگهای سفید با رگبرگهای سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها ...

***

برای اینکه در زندگی حرفی برای گفتن داشته باشی باید اهل کتاب و مطالعه باشی. این انسانها هستند که جامعه رو می سازند و امروزه خیلی از کشورهایی که حرفی برای گفتن دارند مردمی دارند که اهل مطالعه و کتابند.

به یاد داشته باش که کتاب دستت رو میگیره و تو رو بالاتر میبره ...

***

مطالعه یک کتاب تجربه یک زندگی است

*********************************************************

دیروز .. وقتی داشتم میرفتم خونه آقای ِ سلیمی کتابفروش ِ محله مونو دیدم

از بچگی .... تا پول ِ توجیبی هام زیاد میشد ... میدوییدم توی ِ کتاب فروشیش.....

سلام کردم و گفتم : اوضاع ِ کار و کاسبی چطوره؟

گفت : بد ،  خیلی بد

گفتم : چرا

گفت :چون اونایی که پول دارن اهل ِ مطالعه نیستن و اونایی هم که اهل ِ مطالعه ان جیبشون خالی ِ

***************************************************

از بین ِ همه استادای ِ دانشگام .. استاد فقیهی ... توی ِ زندگیم خیلی اثر گذاشت

یادمه... وقتی از گرون بودنه کتابا گله میکردیم میگفت :

مساله این نیست که خرید کتاب چقدر گرون تموم میشه،
مساله اینه که اگه کتاب نخونین چقدر براتون گرون تموم میشه!

*****************************************************

 (حضرت امام رضا ع)

من

برای دعاهایم  به کسی پناه میبرم

به کسی که آستان آسمان رنگش ... دری به سوی آسمان است

و از او تا خدا فاصله ای نیست تا آنجا که در آستانش

آرزوها .. امیدها .. صداها .. و دعاها به قدر لحظه ای

و شاید کمتر از لحظه به خدا میرسد

به کسی که دست دلم را میگیرد  و برایم مهربانانه هجی میکند

 که چگونه  خدایم را  به دعا بخوانم

به کسی که به مهر شهره است و  آسمانیان او را امام رئوف میخوانند

امامی که نامش

اجابت تمام دعاهای گفته و ناگفته است

امام رئوف علی ابن موسی الرضا

سلام برتو ای آرام دل من سلام بر تو که راضی به رضای خدایی

*********************************

(حضرت مهدی عج)

اینجا نبودنه کسی

 امتحان بزرگ مردم زمانه من شده است

اینجا نبودنه کسی

محک زندگیه مردم زمانه من شده است

اینجا

 امید و آرزوی روزهای با کسی بودن

 امتحان مردم زمانه من شده است

امتحانی که در آن

 تنها

 آنها که تا آخرین لحظه به آمدنه او امیدوار میمانند.... روی سپیدند

کاش در آن لحظه آخر

  امیدمان به آمدن او

از دست نرود

که وعده خدا به آمدنه او حق است

******************************************

(خداحافظی)

برای ِ آخر حرفی نیست جز این که مطمئن باشیم که با کتاب زندگیهامون زیر  ور رو میشه

زیر و رو به سمت ِ روی ِ ماه ِ زندگی

تا قراری دوباره خداحافظ

 

  • ۹۴/۰۷/۱۸
  • رادیو بدون شایعه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی