متن برنامه واقعه
عشقی خاموش نشدنی و قصه ای که به آخر نمیرسه
*******************************************
توی ِ این دنیا یه چیزایی هست که تو ... به هر مرام و مسلکی که باشی دوستش داری
یه چیزایی که نه سن و سال میشه و نه کیش و آیین
یه چیزایی از جنس ِ آینه ای ِ عشق ..... که فقط عاشقا خودشونو توش میبینن
*******************************************
توی ِ این دنیا یه عالمه عشق هست برای ِ دوست داشتن
یه عالمه عشق ِ آشنا و نا آشنا که دلت ُ گیر میندازه
اما ...وسط ِ این همه عشق .. حساب ِ بعضیاش از بقیه جداست
بعضیایی که بدون ِ که بفهمی .... میتونی بخاطرش از بقیه بگذری
********************************************
توی ِ این دنیا بعضیا واسه عاشقا نشونه میذارن
و عمری ..... سرگرم ِ همین نشونه ها میشن
غافل از این که معشوق ِ عاشق شناس .... بی نشونه هم عاشقاش ُ میشناسه
*********************************************
مولای ِ عشق .. حضرت امام حسین ع ... همون معشوق ِ عاشق شناسی ِ که روشنای ِ آتیش ِ محبتش ُ توی ِ دل ِ عاشقاش میبینه
محبتی که هیچ پرده ای پنهونش نمیکنه
نه گذر ِ هزار و چند صد ساله زمان و نه مرام و مسلکی که شاید غریب به نظر برسه اما
برای مولا آشناست
********************************************
محبتی که گاهی به دل ِ کسی میشینه که شاید جز عشق ... هیچ رسم ِ آشنایی با حسین ع نداره
******************************************
کسی مثل ِ مردی مسیحی که راوی ِ عشق ِ عبدا.. نصرانی در قصه روز ِ واقعه شد
راوی عشقی که انگار برای ِ خودش هم آشناست و از سالهایی دور در دلش نشسته
**********************************************
راستش دیدنه دوباره فیلم ِ روز ِ واقعه باعث شد .. به یادش بیفتم و همین به یاد آوردن ، بهونه یه قرار شد .. یه قراری که خیلی سخت تونستم راضیش کنم ...
میگفت : "حرفی برای ِ گفتن ندارم "
اما من میدونستم که این نگفتن .. بیشتر برای ِ نگه داشتنه رازهای ِ توی ِ دلش ِ
گفت : یه چیزایی هست که واسه خود ِ آدم ِ و نمیتونی درباره اش با کسی حرفی بزنی
گفتم : قرار نیست کسی دنیای ِ دل ِ شما رُ به هم بزنه .....
به رسم ِ محبت قبول کرد و من میدونستم که حرف زدن هنوز هم براش سخته
سخت برای ِ مردی که هنرش سخن گفتن بود و توی ِ سخت ترین نقشهای ِ دنیای ِ سینما حرف زده بود
توی ِ دقایقی که منتظرش بودم .. با خودم به کلمه پیرغلام فکر میکردم
به ....... پیرغلام ِ مسیحی ِ امام عشق .... حضرت سیدالشهدا
**********************************************
میگفت همه هیاهوها تا قبل از برداشتنه قدم ِ اول ِ ... میگفت تا وقتی قدم برنداشتی
وسوسه ها .. تردیدها و شک و شبهه ات زیاده .... تردید به این که چی میشه .. به این که چیکار باید بکنی .... به این که اگه نشه .... به اماها و بایدها و نباید ها
و اینا همون چیزایی که میتونه پابندت کنه و نذاره که هیچ وقت پا تویِ راه بذاری
اما .... اما همین که دلت ُ به اونی که باید میسپاری
همه چی میره کنار و تو یه نفس ِ راحت میکشی
اون وقته که روحت سبک میشه و احساس میکنی که از اون حال ، خوش تر ....حالی نیست
***
پیرغلام ِ مسیحی از مدتها قبل مشتاق ِ قصه عبدا.. نصرانی بود از همون وقتی که کتاب ِ قصه فیلم رُ از یه کتابفروشی خرید و قصه اش به دل ِ عاشقش نشست
اون گفت خیلی قبل تر از ساخته شدنه فیلم ِ روز ِ واقعه .. قصه فیلم رُ خونده بود ..
و گفت که داستان ُ دوست داشته
گفت : برای ِ حرف زدن جای ِ نقش ِ عبدا... انتخاب ِ اول نبوده و کسای ِ دیگه ای رُ در نظر داشتن ... اما .. قلم ِ تقدیر ... همه رُ به یه علتی کنار میزنه و نقش به اون پیشنهاد میشه
نقشی که مدتها منتظرش بود
و به قول خودش قرعه به اسم ِ اون میافته
قرعه ای که از اون به بزرگترین شاخص و شانس ِ زندگیش یاد میکنه
پیرغلام قدم اول رُ برداشت و توی ِ دلش به امام حسین گفت : من هستم
و همون امام حسین اسمش ُ از بین ِ همه قرعه ها سوا کرد
و اسباب ِ دنیار ُ یه جوری جفت و جور کرد که همه فکر کردن .. قصه اتفاقی بوده
اما اصل رُ هم پیرغلام میدونست هم امام حسین
همون اصل ِ عشقی که باورش داشت
************************************************
به حساب ِ معمول ... کار ِ دوبله یه فیلم ِ دو ساعتی در بهترین حالت توی ِ یه روز باید تموم میشد اما ... گفتن ِ قصه عشق ِ عبدا... ساده نبود
پیرغلام نمیتونست .. راحت از کنارش بگذره
و شاید برای ِ همین بود که دل به لحظه لحظه عبدا.... داد و به قول ِ
خودش با صداقت ِ دلش حرف زد ... صداقتی که روایت ِ قصه رُ پونزده روز به درازا کشید
15 روزی که در اون نه احساس ِ خستگی کرد و نه کسالت
************************************************
حرف که میزنه رنگ و بوی ِ محبت ِ مولا توی ِ حرفاش ِ اما به رسم ِ غلام بودن خضوع میکنه و دلسپرده اس
متانتش اجازه نمیده که حتی خودش به نام ِ غلام ِ آقا صدا بزنه
و در برابرِ همه سوالها و گفتنیها و نگفته ها فقط میگه
من مبهوتم ... مبهوت ِ این عشق .... و هنوز هم هیچی نفهمیدم چون فهمیدنه این حقیقت کار ِ عاشقاست
عشقی که هیچ وقت خاموش نمیشه و قصه ای که هیچ وقت به آخر نمیرسه
***********************************************
- ۹۴/۰۵/۲۷