رادیو بدون شایعه

بایگانی
  • ۰
  • ۰

راه شب- مژده


راه شب مژده

 

گفت : مُشتلق بده

گفتم : مشتلق واسه چی

گفت : واسه یه خبری که یه ماهه چشم انتظارشی

دست توی ِ جیبم کردم ُ و همون جوری که دنبال ِ پولام میگشتم تو فکر ِ خبرایی بودم که این یه ماهه دلم میخواسته بشنوم

بهش گفتم: کارم جور شده

خندید و گفت : نه

گفتم : اسمم واسه وام دراومده

بازم خندید و گفت : نه

گفتم : توی ِ پارکینگ ِ اداره بهم جا پارک دادن

بازم گفت : نه

گفتم : رییسم اخراج شده

گفت : نه

گفتم : مرخصیا زیاد شده

گفت : نه

گفتم : قراره بهم اضافه کار بدن

گفت : نه و خندید

بهش گفتم : پس چی ؟

گفت .. اول مشتلق ُ بده

پولامو بیرون آوردم و گفتم خورد ندارم یه ده تومنی و یه تراول ِ پنجاهی

تراول پنجاهی رُ روی ِ هوا زد و گفت : عید شده

با خودم گفتم : عید ؟؟!!!

خندید و دویید و رفت

منم یهو به خودم اومدم و دیدم که سر ِ کارم

داد زدم بابا عید که دیروز بود

همین جور که میدویید گفت : عید که دیروز و امروز نداره .... حالا حالاها میشه واسش مشتلق گرفت

کلاه بزرگی سرم رفته بود اما ته ِ دلم خوشحال بودم

راست میگفت: عید که دیروز و امروز نداره

********************************************************

سلام ... عید ِ همه مبارک

به به .... میبینم که از دیروز .... یه دو سه کیلویی چاق تر شدین و ایشالا تا آخر ِ همین تعطیلات ِ چند روزه جبران ِ لاغریها میشه

بابا جان یه کم هوای ِ خودتونو داشته باشین

چون بدنی که سی روز روزه بوده .... یهو نمیتونه .... از همون روز ِ اول سه وعده غذار ُ جواب بده

**************************

خب چه خبر از دور و بر .... کجاها رفتین .... کی اومده خونه تون؟

************************

چقدر عیدی دادین و چقدر عیدی گرفتین ..... ؟

************************

اینجا دیگه وقت ِ صرفه جویی نیست چون عید ِ فطر برای ِ ماها عین ِ عید ِ نوروز ِ

یه عید ِ بزرگ که بهار ِ دلهامونه

**********************

خب حالا کدوماتون تونستین مشتلق جمع کنین ؟

*********************

ما که توی ِ بچگی .... کارمون همین بود بخصوص توی ِ روزای ِ اول

البته شاید دلیلش پدربزرگم بود .... پدربزرگی که همیشه برای ِ هر خبر ِ خوب .. یه مشت نخودچی کیشمیش بهمون میداد و برای ِ خبر ِ عید .... یه قیف ِ کاغذی بزرگ ... آب نبات

یادمه توی ِ بچگی ... روز ِ آخر ِ ماه رمضون بین مون مسابقه بود ... مسابقه که کی زودتر میفهمه و خبر ُ به بابابزرگ میده

البته بابابزرگمم بی انصافی نمیکرد و به هممون آب نباتها رُ میداد

اما اشتیاق ِ اول بودن ... واسمون یه چیز ِ دیگه بود

بابا بزرگم همیشه میگفت : توی ِ دنیا هم خبرای ِ خوب هست .. هم بد .. ولی همیشه خبرای ِ خوب بیشتره

میگفت : این خود ِ آدمان که انتخاب میکنن خبرای ِ خوب ُ بشنون یا بد

میگفت: خوش خبری یه هنر ِ

یه هنر که هر کسی نداره و اونایی که دارن زندگیهاشون شیرینه

واسه همین برامون جایزه گذاشته بود

یه مشت نخود چی کیشمیش یا آب نبات که البته این فقط مال ِ عید ِ فطر نبود

همیشه هر کی براش خبر ِ خوب میبرد مژده گونی میگرفت

شما چطور؟؟

شما تا حالا مژده گانی دادین؟؟ یا حتی مژده گانی گرفتین؟؟

شماره تماس:

شماره پیامک:

**********************************************************

خبر ِ خوب عین ِ ویتامین ِ ..... آدم ُ شارژ میکنه

بعضیا میگن یعنی چی ... وقتی بالاخره خبر ُ از یه جایی میشنوی چه نیازی به این همه دردسر و بدو بدو ...

اما نه میدونین فرقش چیه

فرقش عین ِ دیدنه فوتبال از توی ِ استادیوم و توی ِ خونه اس

خداییش مزه کدومش بیشتره ؟...... خب معلومه استادیوم

مژده گانی هم همینه

مزه رسوندنه یه خبر ِ خوب عین ِ دیدن صحنه یه گل ِ فوتبال از نزدیکه

حالا هی شما بگو ... چه استادیوم و چه تلویزیون خونه ... هیچ فرقی نداره .....

اما من میگم ... داره ... خیلی ام فرق داره

*****************************************************

بعضیا همیشه سعی میکنن ژستشونو حفظ کنن ... حتی موقع ِ شنیدنه یه خبر ِ خوب

اما ما میگیم نصف ِ کِیف ِ زندگی ... به اتفاق های ِ واقعیش ِ

به این که وقتی یه خبر ِ خوب میشنوی خوشحال بشی .. بخندی .... حتی با صدای ِ بلند

اما خیلیا اینجوری نیستن

اینا همون کسایی هستن که مزه نصف ِ بیشتر ِ شیرینیهای ِ زندگی رُ نمیفهمن

این دنیا به کام ِ اونایی خوش ِ که حتی واسه خبرای ِ خوب ِ تکراری هم مژده گونی میدن

کسایی که میدونن شادی .... مُسری ِ

و هر چی آدمهای ِ بیشتری درگیرش بشن

بزرگ تر میشه

اون قدر که یه جاهایی فکر میکنیم دارن قند توی ِ دلمون آب میکنن

عین ِ همین روزای ِ عید که حال ِ هممون خیلی خوبه

و کلی احساس ِ خوب داریم

********************************************************

مژده گانی همیشه هم پولی و مادی نیست و نمیشه با جیبمون اندازه اش کنیم

من یادمه ... بچه که بودم .. وقتی کُفر ِ بابامو درمی آوردم و ابروهاش ُ  به هم گره میزدم

واسه باز کردن ِ اخمش ، فقط یه راه داشتم ... اونم این که بگردمو و یه خبرِ خوب واسش ببرم

و گرنه ظرف ِ چند ساعت مستوجب ِ انواع ِ تنبیهای ِ تربیتی بودم که رابطه نزدیکی با ترکه درخت ِ آلبالوی ِ توی ِ حیاط داشت

********************************************************

ماها این روزا خیلی از رسم های ِ خوب ِ قدیمی رُ فراموش کردیم

رسم هایی که هیچ هزینه ای نداشتن و خیلی ساده حالمونو خوب میکردن

یه چیزی رُ باید قبول کرد و اون هم این که زندگی فراز و نشیب ِ خودش ُ داره

فراز و نشیبی که یه وقتایی فقط سربالایی

چاره ای نیست از روزای ِ سخت هم باید گذشت

اما ..... اما بعضیا بلدن که چه جوری ، خوب از این روزا بگذرن

بعضیا توی ِ سربالایی فقط غر میزنن ... گله میکنن .... از همه چی شاکی ان

ولی بعضیای ِ دیگه .... دلشونو به چیزای ِ کوچیک سرگرم میکنن

به چیزایی مثل ِ همین شادی ِ ساده مژده گونی

اونا باور دارن که این جوری راه ِ سخت ِ زندگی ... کوتاهتر میشه

و سختیهاش کمتر به چشم ِ آدم میاد

***************************************************************

(گوینده آقا باشد )

(خاطره)

دیروز که رسیدم خونه ... خانمم یدفعه با خوشحالی در ُ باز کرد و گفت : یه خبر ِ خوب

جا خوردم و با خنده گفتم : چه خبری

گفت : اول مژده گونیش ُ بده

گفتم : تو اول بگو خبر ِ چیه که من ببینم ارزشش ُ داره یا نه

گفت : داره ... مطمئن باش که داره

گفت : کارت ِ سوختت ُ که گم شده بود پیدا کرم

گفتم : کجا بود ....

گفت: گذاشته بودی توی ِ جیب ِ  کُت ِ مهمونیت

بهش گفتم : نه .. این دیگه یه مشتلق حسابی داره ... عصر با هم میریم بیرون ... تا من از خجالت ِ شما دربیام

خانمم یدفعه گفت : دستت درد نکنه ... من واسه این که شما تو زحمت نیفتادی .... خودم از خجالت ِ خودم در اومدم

هاج و واج نگاش کردم

دیدم رفت و با یه جعبه کوچیک اومد .... درش ُ که باز کرد ... دیدم یه گردنبند ِ طلا توش ِ

گفتم : اینواز کجا اومده

نگام کرد و گفت : معلومه از مغازه طلافروشی

گفتم : این همونی نیست که یه ماه ِ پیش دیدیمش ... ولی پولمون نرسید که بخریمش

خانمم سرش ُ تکون داد و گفت : آره

گفتم : پس حالا اینجا چیکار میکنه

گفت : توی ِ این یه ماه کلی رفتم مغازه آقاهه تا راضی شد بهم قسطی بده

گفتم : قسطی ؟؟

گفت : آره ... ماهی فقط سیصد تومن

گفتم : سیصد تومن

خانمم گفت : مشتلق ِ دیگه

و من هر چی فکر کردم دیدم اگه کارت ِ سوختم پیدا نمیشد ... با قیمت ِ بنزین ِ آزاد هم .... مصرف ِ ماشینم به سیصد تومن نمیرسید

راستش من

کم کم داشتم شک میکردم که اصلا نکنه این کارت ِ بیچاره یه جورایی به مصلحت ِ مشتلق گم شده بود

*****************************************************

استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان

*****************************************************

میگن خدا دستهای ِ بخشنده رُ دوست داره

میگن خدا اونایی رُ که دل ِ بقیه رُ شاد میکنن دوست داره

مژده گانی دادن یه اتفاق ِ ساده اس که با دستهایِ بخشنده ات ... دل ِ بقیه رُ خیلی آسون شاد میکنی

*************************************************

البته ناگفته نماند که توی ِ مژده گونی خیلی دنبال ِ بده بستون نباشین

و نشین مثل ِ خیلیایی که وقتی واسه همدیگه هدیه میبرن ... یه جایی یادداشت میکنن که حواسشون باشه چقدر دادن تا در وقت ِ مقتضی ... همون قدر پس بگیرن

ارزش ی خیلی چیزا به کیلو و رقم و تعداد ِ صفرهاش نیست

به دنیای ِ محبتی ِ که پشتش ِ

****************************************************

(گوینده آقا باشه)

توی ِ قصه مژده گونی حواستون جمع باشه  تا مثل ِ من دچار ِ یه توطئه خاموش نشین

توطئه خاموش ِ خانم و پسر ِ کوچیکم که از وقتی دیدنه من واسه خبرای ِ خوب مژده گونی میدم

مدام در حال ِ طرخح و نقشه برای ِ دریافت ِ رقم های ِ متعدد ِ مژده گونی هستن

آقا شما ببین کازر به کجا رسیده که بنده وقتی میپرسم شام چی داریم باید مژده گانی بدم تا همسر ِ گرامی بفرمایَن که کدوم غذای ِ خوشمزه رُ پخت فرمودن

*************************************************

توی ِ زندگیهای ِ امروز و با این همه بدو بدو ... یه وقتایی ..... شادی ِ خونمون کم میشه

شادی ِ خونمون هم که میشه ... بی حال میشیم

میریم تو خودمون

دمغ میشیم

حوصله هیشکی رم نداریم

یه همچین وقتایی نیازی نیست نصف ِ حقوقتونو بدین و برین رستوارن یه غذای ِ آنچنانی بخورین

نیازی نیست با کلی قرض و قوله یه لباس ِ آنچنانی بخرین که حالتون خوب بشه

نیازی نیست طرف ِ طلافروشی برین

با یه خبر ِ خوب ... میشه کاری کرد که شادی خونتون بشه صد .... بشه هزار

تازه اگه مشتلق هم تو کار باشه که دیگه هیچی

فکر کنم این از اون سفارشهایی بشه که بین ِ آقایون کلی طرفدار پیدا کنه

********************************************************

اگه خیلی اهل ِ ذوقین همیشه چند تا هدیه کوچولوی ِ دست به نقد ..... پیش ِ خودتون داشته باشین

هدیه هایی که میدونین آدمای ِ دور و برتون خیلی دوستش دارن  و برای ِ خبرای ِ خوبی که ازشون میشنوین اونا رُ بهشون مشتلق بدین

چون مشتلق اگه یه چیزی باشه که آدم دوستش داره

بیشتر بهش مزه میده

مادر ِ من اینجوری بود ..... یه سبد ِ خیاطی داشت که گنجه مشتلق هاش بود

یه سبد پر از عروسکهای ِ کوچولو که من و بچه های ِ فامیل عاشقشون بودیم

****************************************************

مژده گونی یه بهونه اس

یه بهونه از صدها و هزاران بهونه ساده ای که میتونه رنگ و بوی ِ زندگی ماها رُ عوض کنه

****************************************************

دیدین یه وقتایی از خودمون میپرسیم  که چرا آدمای ِ قدیمی خوش تر بودن و خوشبخت تر زندگی میکردن

یکی از رازهاش اینه که اونا با چیزای ِ کوچیک و ساده .... کلی خوشحال میشدن

با چیزایی مثل ِ همین  مژده گانی ...  که گاهی  روز ِ تلخشونو شیرین میکرد

***************************************************

زندگی ِ همه ما پر از خبرای ِ خوب ِ

پز از خبرای ِ خوبی که ماها از کنارشون رد میشیم

اما اگه گوشی برای ِ شنیدنشون داشته باشیم

دنیامون گلستون میشه

****************************************************

امیدوارم هر روز ... کلی خبر ِ خوب بشنوین

کلی خبر ِ خوب که اصلا نذاره به چیزایی که دوست ندارین فکر کنین

*************************************************

رسم ِ خوب ِ مژده گانی .... یه احساس ِ شاد ِ دوطرفه اس

جیباتون پر از مژده گونی و خداحافظ

***********************************************

 

 

 

  • ۹۴/۰۴/۲۴
  • رادیو بدون شایعه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی