رادیو بدون شایعه

بایگانی
  • ۰
  • ۰


سرمشق ویرایش شده

(5)

کلاسهای ِ استاد رحمانی همیشه از شلوغ ترین کلاسهای ِ دانشگاه بود .. یه کلاسی که توش نه کسی تاخیر میکرد نه غیبت داشت

استاد رحمانی بین ِ همه دانشجوها معروف بود به این که خیلی ساده و راحت حرف میزنه.... استادی که نصیحت نمیکرد و همه میفهمیدن که چی میگه  ..... شاید واسه همینم بود که بچه ها همه سوالاشونو راحت و بی دغدغه ازش میپرسیدن

اونروز امیر تا قبل از کلاس همش تو خودش بود .... نمیدونست که میتونه به استاد رحمانی اعتماد کنه یا نه .... و این که آیا اصلا جو کلاس موقعیتِ مناسبی برای ِ سوالی که میخواست بپرسه هست یا نه

با خودش هی فکر میکرد که شاید بچه ها به سوالم بخندن اما .... اما یاد ِ حرف ِ استاد رحمانی افتاد که میگفت : نذارین سوالی واستون بی جواب بمونه

و امیرم بزرگترین سوال ِ عمرش ُ پرسید

میدونین استاد من خیلی دلم میخواد یه کسی رُ پیدا کنم که دوست داشته باشم مثل ِ اون باشم ... یه الگو .... یه سرمشق

استاد رحمانی گفت : این همه آدم ِ خوب  تویِ دنیا هست

امیر با سر تایید کرد ..... بله .... ولی هیچ کدومشون اون جوری که باید دل ِ منو راضی نمیکنه

استاد رحمانی نگاهی با تعجب کرد ...... خب برو سراغ ِ اصلش .. سراغ ِ کسی که کامل ِ و هیچ لغزشی نداره

و توی ِ همه عرصه ها .. زندگی .. اخلاق .. و .... بی نظیره

امیر با چشمای ِ گرد شده گفت : مگه یه همچین کسی هم هست

استاد رحمانی اومد نزدیک و گفت : برو سراغ ِ حضرت ِ علی ع

امیر فکر کرد استاد داره مسخره اش میکنه واین همون چیزی بود که استاد رحمانی فهمیدش ..... چیه حتما میخوای بگی ما کجا و ایشون کجا

امیر سر تکون داد

استاد این بار رو به همه و بلند تر گفت : به نظر ِ تو این بده که آدم عاشق ِ خوبیایِ یک نفر بشه و سعی کنه که هر روز خودش ُ به اون شبیه تر کنه

امیر ساکت بود .... ساکت چون دیگه سوالی نداشت

*****************************************************

(6)

رامین که اومد توی ِ کلاس سعید براش دست بلند کرد که بره پیش ِ اون بشینه

اما اون اشاره کرد که سعید بره جلو

سعدیم رفت و غرغر کرد که چرا نمیای عقب ... حلوا خیر میکنن اینجا

رامین گفت میخوام اینجا نزدیک ِ در بشینم آخه وسط ِ کلاس باید برم

سعید برگه هاش ُ روی ِ میز گذاشت و گفت : کجا به سلامتی

رامین کلافه گفت آلزایمر داری مگه بهت نگفتم امروز با استاد فریدی قرار دارم   تازه از خارج اومده و کلاسهای ِ مبانی ِ اندیشه گذاشته  نمیدونی جلسه هاش چقدر شلوغ میشه و چه کسایی میان سر ِ کلاسش

سعید گفت: همین ؟؟؟؟

رامین با تعجب گفت : یعنی چی که همین  ..... بابا طرف آدم حسابی ِ .. دکتراش ُ از یه دانشگاه خارجی گرفته ....

سعید گفت : پس ندید بدیدی ... اصلا چقدر میشناسیش

رامین این بار  عصبانی شد ..... : مگه میخوام برم خاستگاری که کامل بشناسمش

سعید گفت : تو داری میری کلاس ِ مبانی ِ اندیشه .... میگی طرف خوب هم حرف میزنه .. خب اگه همین جوری یه چیز ِ غلطی بُکنه  تو سرت چی  ....  آره تو میگی حالیش ِ ولی هیچ دلیل ِ منطقی ای براش نداری

رامین یدفعه قاطی کرد : اصلا ولش کن ..... نمیخوام درباره ش حرف بزنم

هنوز جمله اش تموم نشده بود که استاد اومد تو کلاس

سر ِ درس حواسِ سعید همش به رامین بود  ... رفته بود تو فکر

وسطای ِ کلاس منتظر بود که رامین بلند بشه و بره بیرون... اما رامین نرفت

آخر ِ کلاس بهش گفت : چی شد؟؟

رامین کیفش ُ برداشت و گفت : فکر کنم باید یه کم بیشتر ازش بدونم

****************************************************

(7)

وقتی شنیدم یه خارجی قراره بیاد تو شرکت ِ ما و باهامون کار کنه .... اولش تعجب کردم

اونم یه کسی که از یه کشور ِ صنعتی میاومد

راستش طاقت ِ این کنجکاویمو نیاوردم و از خودش پرسیدم

فردریک خیلی راحت گفت که پروژه های ِ شرکت ِ ما رُ دنبال میکرده و حتی از مقام هایی که آورده بودیم که باخبر بوده

حتی اطلاعات ِ دقیق داشت  که شرکت ما توی ِ دنیا جز ِ چند تا شرکت ِ اول ِ این صنعت

پسر ِ خوبی بود .. و خوب هم کار میکرد و شاید برای ِ همین هم بود که خیلی زود با هم دوست شدیم

اونقدر که با هم درباره خیلی  چیزا حرف میزدیم و بحث میکردیم

مثل ِ همین دیروز که همه چی با دیدنه تصویر ِ خبری ِ تلویزیون که از یه بمب گذاری حرف میزد شروع شد

فردریک معتقد بود که دنیا باید نظم داشته باشه و هر کسی که بخواد این نظم ُ به هم بزنه محکومه

بهش گفتم: ولی خیلیا هستن که به اسم ِ نظم ... دارن آشوب به پا میکنن

اون اما نظر ِ دیگه ای داشت ......... بالاخره یکی .. توی ِ دنیا باید حرف ِ آخر ُ بزنه

گفتم این درسته ولی به شرطی که تویِ اون حرف ِ آخر فقط نفع ِ خودش ُ نبینه

و به خیر ِ همه تصمیم بگیره

فردریک گفت: خب الان همین جوری ِ دیگه

مگه ندیدی که از خیلی از کشورهای ِ ضعیف حمایت میکنن و حتی براشون میجنگن

خندیدم ....... : کدوم یکی از اون کشورهای ِ ضعیف از اون کشورهای ِ مثلا حامی خواستن که بیان توی ِ کشورشونو و برای ِ اون بجنگن

شونه هاش ُ بالا انداخت و گفت  : این وظیفه انسانی ِ

نگاش کردم :  این فقط یه حرف ِ ... چون هر کشوری خودش میتونه از خودش دفاع کنه و بهتر از هر کسی خیر و صلاحش ُ میدونه.... حالا اگه یه وقت کمکی خواست که هیچی

اما  تعجب ِ من از اونایی ِ که به زور و به اسم ِ دفاع ازمردم پا توی ِ کشورها میذارن و همون مردم رُ به خاک و خون میکشن ، حالا به نظر ِ تو اینم یه وظیفه انسانی ِ ؟؟؟

فردریک نگام کرد و شونه هاش ُ انداخت بالا و هیچی نگفت

*************************************************

(8)

زنگِ در ُ که زدم .. نگاهی به ساعتم انداختم و تازه متوجه شدم که خیلی زود رسیدم

مریم ، خواهرم در ُ باز کرد و با خوشحالی گفت : چه خوب که زودتر اومدی

ازش پرسیدم : مامان اینا کی قراره بیان ..

همون جور که توی ِ آشپزخونه میچرخید صداش ُ شنیدم که : فکر کنم تا دو – سه ساعت ِ دیگه چون قراره دنبال ِ دایی و زندایی هم برن

مثلا تعارف کردمو و بهش گفتم : خودتو تو زحمت انداختیا

نگاهی کرد و با خنده گفت : زحمت چیه.... خیلی وقت بود دورِ هم جمع نشده بودیم

یدفعه یاد ِ یه چیزی افتادم ...... : آخ آخ .... الان موقع ِ تمرینِ اقا سعید ِ نه ؟

نگاهی به ساعت کرد  : آره .... طبقه بالاست اتفاقا یه ماهه دیگه مسابقه تلاوت داره

هنوز جمله ش تموم نشده  صدای ِ  شاد ِ سلام ِ سعید  خونه رُ پر کرد

بلند شدم و بوسیدمش و گفتم : ببخشیدا .. من اصلا حواسم به ساعت نبود و نمیدونستم که داری تمرین میکنی

سعید خندید ..... : حالا مثلا حواست نبوده چی شده؟؟

گفتم : مزاحمت شدم

سعید اما خیلی راحت گفت  : فکر نمیکنم دیدن ِ روی ِ برادرخانم و گپ زدنه با یه رفیق ِ قدیمی و صله رحم ، ثوابش از تلاوت ِ قرآن کمتر باشه

..... میدونی ....  این که به ما میگن قران بخونین با خوندنه همین جوری و سرسری فرق داره

اصلا خوندنی که اخلاق و رفتار ِ آدم ُ میزون نکنه .. به هیچی نمی ارزه

****************************************************

 

 

  • ۹۴/۰۴/۰۶
  • رادیو بدون شایعه

نظرات (۱)

به نام خدا

شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن

(ماه مبارک رمضان، ماه دوری از گناهان، ماه بندگی مبارکتان باد.)

با سلام خدمت شما دوست  عزیز

آیا میدانید شما میتوانید با وبلاگ خود کسب درآمد کنید؟

ما میتوانیم برای شما وبلاگی درست کنیم که بتوانید با آن کسب درآمد کنید البته میزان درآمد شما  به میزان زمانی که شما برای این کار میگذارید بستگی دارد و ما به شما راهنمایی هایی میکنیم که بتوانید درآمد بیشتری داشته باشید.

برای درست کردن این وبلاگ همین حالا اقدام کنید به آدرس http://borikod.mihanblog.com/ بیایید و بر روی کسب درآمدearn money کلیک کنید.

شما میتوانید با عضویت در خبرنامه و باشگاه مشتریان از مزایای سایت ما بهره مند شوید.

اگر با تبادل لینک و یا تبادل لوگو موافق بودید ما را در جریان بگذارید.

لطفا در نظرسنجی سایت ما شرکت کنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی