رادیو بدون شایعه

بایگانی
  • ۰
  • ۰

سرمشق- کلام رهبری

برنامه سرمشق

1-   بانوان

مریم نگاهی به ساعت انداخت .. ساعت ِ نزدیک ِ 2 بعد از ظهر بود .. خسته شده بود .. اون روز مریض هاش بیشتر از همیشه بودن

یاد ِ امید پسرش افتاد ... و این که الان از مدرسه میره خونه و گشنه اس

بهش قول داده بود برای ِ ناهار خونه باشه

با منشیش تماس گرفت و چند تا مریض ِ دیگه مونده

منشی گفت : اینجا فقط یکی – دو نفر موندن اما اون خانمی که هفته قبل قلبش ُ جراحی کردین گفت امروز میاد پیشتون انگار حالش خیلی خوب نبود

مریم بهش گفت : من که گفتم امروز 2 میرم

میدونم خانم دکتر باید منو ببخشید ولی حالش خیلی نبود .. نتونستم بهش بگم که یه روز ِ دیگه بیاد

دلش برای ِ امید شور میزد ولی نمیتوست از فکر ِ مریضشم بیاد بیرون

به منشی گفت : خیلیخوب من میمونم

شماره بعدی .. شماره خونه بود .. دو تا بوق که خورد .. امیر .... شوهرش از اون طرف گوشی رُ برداشت و با خنده گفت : سلام خانم ِ بدقول

مریم با تعجب گفت : اِ شما خونه ای؟؟

امیر گفت : روزایی که میری مطب رفتنت با خودته اما اومدنت با خداست

مریم اومد تو حرفش ُ گفت : یه مریض ِ بد حال دارم

امیر گفت : ماهم که حرفی نزدیم ... اومدم خونه تا حواسم به امید باشه .. میدونستم که نگرانشی .... حالام خیالت راحت .. ناهارش ُ خورده و رفته سر ِ مشق هاش

مریم از ته ِ دل خوشحال شد ... و خیالش راحت

یه نفس عمیق کشید و گفت : ازت ممنونم ....

امیر گفت : شما حواست به مریضات باشه .. خونه با من

مریم گوشی رُ قطع کرد اما تا ساعتها به امیر فکر میکرد ..... به این که اگه کمکهای ِ اون نبود هیچ وقت نمیتونست یه جراح ِ قلب ِ موفق باشه

کمک های ِ امیر که همیشه یه همراه ِ خوب برای ِ آرامش ِ خونه بود

*******************************************************

2-   محرم و نامحرم

سعید خیلی خوشحال بود بعد از چند جلسه صحبت دیگه مطمئن شده بود که سارا .. همون دختری ِ که همیشه آرزوش ُ داشته

یه دختر ِ نجیب و مهربون و متین

که مادر و پدرشم هم پسندیده بودنش .....

بعد از صحبتِ جلسه سوم سارا ازش خواسته بود که واسه جمع بندی بهش وقت بده و امروز همون روزی بود که قرار شد جواب ِ سارا رُ بشنوه

ته ِ دلش میدونست که جواب ِ سارا مثبته و از همین حالا خودش ُ توی ِ لباس ِ دامادی میدید

فقط یه چیزی ته ِ دلش نمیذاشت که حس ِ خوشحالیش تمام و کمال بشه

یه چیزی که خودشم نمیدونست چیه

وقتی رسید جلوی ِ در خونه سارا اینا حس ِ تردیدش شدیدتر شد

ولی زنگ زد

مادر ِ سارا مثل ِ همیشه محترمانه به استقبالش اومد و دعوتش کرد تو

با دیدنه مادر ِ سارا یه کم دلش گرم شد و با خودش گفت : اگه جواب ِ سارا منفی بود مادرش اینجوری برخورد نمیکرد

تو همین فکرا بود که سارا از اتاقش اومد بیرون

و روی ِ صندلی نشست

با اومدنه سارا مادرش به بهانه اوردنه چایی رفت تو آشپزخونه

امیر نگاهی به سارا کرد و گفت : من منتظرم

سارا گفت: نمیخوام اذیت بشین واسه همین بی مقدمه میرم سر ِ اصل ِ حرفم

با این حرف .... دل ِ سعید یه جوری شد

سارا گفت : یادتونه جلسه قبل ازتون پرسیدم که کجا کار میکنین؟؟

سعید گفت : بله

سارا گفت : راستش من همه هفته گذشته رُ همون حوالی بودم حتی .. حتی یه روزی که شما توی ِ شرکت نبودین ..... رفتم و یه جوری که متوجه نشن از شما پرسیدم

من حتی اون روزی که شما با همکارای ِ شرکتتون برای ِ ناهار رفتین بیرون هم دیدمتون

سعید آب ِ دهنش ُ قورت داد و گفت : خب

سارا گفت : فکر کنم همه چی معلومه ... من به شما گفته بودم که رعایت ِ حد ِ محرم و نامحرم .. برام مهمه ..... گفته بودم برام مهمه چون زندگیم بران مهمه

چون خودم همه عشقم ُ برای ِ همسر ِ آینده م میخوام و تا حالا حتی یه ذره شُ صرف ِ کس ِ دیگه ای نکردم

 

سارا گفت : من نمخوام خیلی وارد ِ جزئیات بشم  و حتی از اون چیزایی که دیدم حرفی به خانواده م نزدم ..... چون نمیخوام تصوری که از شما دارن خراب بشه

اما ... اما بهشون گفتم که پاسخ ِ من منفی ِ

چون .. من دنبال ِ کسی هستم که مثل ِ خودم همه محبتش .. مال ِ همسر و خانواده اش باشه .. نه هیچ غریبه  دیگه

******************************************************

3-   امنیت شغلی

دیروز رفته بودم پیش ِ آقا شاهرخ ... توی ِ بازار مغازه لوازم خونگی فروشی داشت .. خانمم دیشب میگفت : برو شاید تو حساب ِ آشنایی باهامون کنار بیاد و قسطی حساب کنه .... خب چه میشد کرد ... من بودم و یه حقوق ِ کارگری

دم ِ مغازه اش که رسیدم سلام کردم و قصه رُ بهش گفتم ..... بعد ِ کلی مبارک باشه گفت : شما روی ِ هر کدوم از این جنسا که ست بذاری من خودم نوکرتم .. اصلا مجانی ببر

گفتم : اینجوری که نمیشه

گفت : شما فکر کن کادوی ِ ماست واسه عروسی

گفتم : نه

گفت : باشه بابا .. شما بردار ما باهات قسطی حساب میکنیم

بلند شدم و توی ِ مغازه یه چرخی زدم ..... اما ... اما هر چی که دیدم جنس ِ خارجی بود

آقا شاهرخ ُ صدا زدم و گفتم : ایرانی هیچی نداری

یه خنده ای کرد و گفت : خدا پدرت ُ بیامرزه ... مشتری نداره

گفتم : چرا

گفت : خداییش بعضی از این جنسای ِ ایرانی از صد تا خارجی بهترناما مردم نمیبرن.. واسه همین مام نمیاریم

گفتم: ولی من جنس ِ ایرانی میخوام

بهم گفت : شما فکر ِ پولش ُ نکن .. بپسند من باهات را بیام

بهش گفتم : حساب ِ پولش نیست .. اگه گرون ترم باشه من ایرانیش ُ میخوام

یدفعه گفت : ای بابا .. شمام که انگار مرغت یه پا داره

نگاش کردم و گفتم : داماد ِ من توی ِ یه کارخونه اجاق گاز سازی کارگر ِ

اگه من و امثال ِ من لوازم ِ خونه و اجاق ِ ایرونی نخریم .... اون چه جوری میتونه خرج ِ زندگی ِ خودش ُ و دختر ِ منو دربیاره

اینو که گفتم : آقا شاهرخ یدفعه ساکت شد و هاج و واج نگام کرد و گفت : وا.... نمیدونم چی بگم

******************************************************

4-   آفات اجتماعی

نیم ساعتی بود که اومده بودن توی ِ مغازه .... فکر کنم برای ِ خرید ِ جاهاز اومده بودن .... چون یه خانم و آقای ِ پا به سن گذاشته بودن و یه دختر خانم ِ جوون

چند بار اومدمئ برم جلو که ببینم تصمیمشون چی شد

اما هر بار منصرف میشدم چون انگار خودشون به نتیجه نمیرسیدن

یعنی انگار دختره یه نظری داشت و پدر و مادرش یه نظر ِ دیگه

نیم ساعتی که گذشت کلافه شدم و رفتم سمتشون

سعی کردم لبخند بزنم و گفتم : خب بالاخره انتخابتون چی شد

پدر ِ بنده خدا نگاهی به دخترش کرد و گفت : وا... منتظریم بهش زنگ بزنن

با تعجب گفتم : زنگ بزنن.... ببخشید یعنی چی

مادرش گفت : قراره یکی از دوستاش که دو ماه قبل عروسی کرده بهش زنگ بزنه و مارک ِ یخچالش ُ بگه

هنوز حرف ِ مادر ِ تموم نشده بود که گوشی ِ دختر ِ زنگ خورد

و توی ِ حرفاش اسم ِ یه مارک ِ خارجی رُ اورد

مارکی که اون روزا خیلیا ازش جنس میبردن اما به چشم ِ مایی که جنس شناس بودیم .. خیلی هم به درد بخور نبود

راستش من دلم برای ِ پدر و مادر ِ سوخت چون معلوم بود با سختی دارن این جاهاز ُ میخرن

.... واسه همین بهشون گفتم که این جنس ِ خیلی هم عالی نیست

بنده خدا پدرش تا این حرف ِ منو شنید به دخترش گفت : دیدی ... دیدی میگم به درد نمیخوره

دختر قیافه اش رفت تو هم و گفت: ولی من همینو میخوام .. همین مارک ُ میخوام

بقیه دوستامم همینو گرفتن ..... اینجوری اگه من نگیرم آبروم میره

مادرش گفت : مگه نمیشنوی آقا چی میگن .. میگن جنسش خوب نیست .. اون وقت تو باز حرف ِ خودت ُ میزنی

من بهشون گفتم : اینی که گفتم .. واسه خودتون بود وگرنه کی از پول بدش میاد

دختره گفت : ولی الان همه همینو میگیرن ... اگه بد بود که این همه فروش نداشت

با خنده گفت : اونام مثل ِ شما سماجت دارن وگرنه ما به همه میگیم

 

فایده ای نداشت ..... اون دختره کوتاه نمیاومد و گوشش به هیچ حرفی بدهکار نبود

آخرشم پدر و مادر ِ طفلکش که حریفش نشدن همون یخچال ِ مارکدار ُ باقیمت ِ زیاد خریدن و رفتن

و من رفتم تو فکر که واقعا چرا بعضیا اینجوری به زندگی نگاه میکنن

*************************************************

5-   حجاب زن

سرم تو جزوه م بود .... واسه امتحان ِ هفته بعدم داشتم میخوندم

نمیدونم چقدر گذشته بود که مادرم اومد تو اتاق و حواست کجاست

گفتم : واسه چی

گفت : مینا ده بار به گوشیت زنگ زده .. انقدر جواب ندادی که زنگ زد خونه

میگه یه خبر ِ خوب واست داره

گوشی ِ تلفن ُ از مادرم گرفتم و گفتم خبرِ خوشت چیه

مینا از اون ور گفت : علیکِ سلام

گفتم : سلام .. خبر ِ خوبت ُ بگو

گفت : واست یه کار ِ خوب پیدا کردم

گفتم : مگه میشه .. من یه سال ِ دارم میگردم و کاری پیدا نکردم .. حالا تو چه جوری از هفته پیش که من بهت گفتم واسم کار پیدا کردی....

گفت: کار که سهل ِ یه چیزی واست پیدا کردم که حقوقش سر به فلک میکشه

گفتم : مثلا چقدر

گفت: 3 میلیون در ماه خوبه

گفتم : جدی میگی

گفت : مگه دروغم داریم

با این حرفش یه کم شک کردم و گفتم : کارش چی هست

گفت : یه کار ِ بی زحمت

گفتم: پس خلاف ِ

گفت: اتفاقا .. یه کار ِ درست و حسابی ِ

گفتم : چه کاری

گفت : شما شنبه تشریف میبرید به این شرکتی که میگم ..... اونا قراره یه ماه ِ دیگه یه نمایشگاه برگزار کنن و واسه غرفه هاشون یه کسایی میخوان که محصولاتشونو به بازدیدکننده ها معرفی کنن

گفتم : یعنی بازاریاب میخوان

گفت : یه چیزی تو همین مایه ها .... فقط

گفتم : فقط چی

فقط این که باید لباست همون لباس ِ فرمی باشه که اونا بهت میدن .. حرفاتم باید همون حرفایی باشه که اونا میگن

گفتم: این یعنی چی

گفت: یعنی این که نباید سخت گیری کنی و یه کم آسون بگیری

گفتم : نمیفهمم چی میگی

گفت : یعنی شاید لباس ِ فرمشون یه جوری باشه تو خیلی دوستش نداشته باشی و بهت بگن که یه دستی به سر و روتم بکشی

منظورش ُ فهمیدم ..... راستش ... یدفعه کله م داغ کرد

ساکت بودم

از اون طرف گفت : چی میگی

گفتم : من واسه خودم قیمت بیشتری قائلم ... سه میلیون در ماه خیلی کم ِ خداحافظ

*******************************************************

 

 

 

  • ۹۴/۰۲/۳۰
  • رادیو بدون شایعه

نظرات (۲)

با سلام ! . . .
بسیار سایت مفید و زیبایی دارید...
اجرکم عند الله!
به سایت ما هم سری بزنید.پشیمون نمی شوید!
www.yargomnam.ir
  • سامانه افزایش بازدید عی سی رنک
  • بازدید کنید = بازدید کننده دریافت کنید

    سامانه عی سی رنک : اولین سامانه رایگان افزایش بازدید ، پیج رنک گوگل و رتبه آلکسا

    جهت کسب اطلاعات بیشتر و یا عضویت به

    http://ec01.ir

    مراجعه کنید

    همچنین جهت تبادل لینک می توانید به

    http://links.ec01.ir

    مراجعه کنید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی