افق
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند
************************************************
به افق آفتاب
***********************************************
به نام ِ خدایی از همون اول .... یه گوهر ِ خیلی گرون قیمت به همه ما داده
یه گوهری که مثلش توی ِ دنیا نیست و نمیشه براش هیچ قیمتی گذاشت
با ارادت و احترام ، سلام
*******************************************
سلام به همه اونایی که حواسشون به خودشون هست چون
چون ته ِ دلشون میدونن که بخاطر ِ اون گوهر ِ قیمتی ... خیلی ثروتمندن
********************************************
یه ثروتی که خیلیا آرزوش ُ دارن .... و مدتهاست که چشمشون دنبالش ِ
********************************************
یه ثروتی که اگه هواش ُ نداشته باشیم .... تو یه چشم به هم زدن رفته
*****************************************
یه ثروتی که خیلیا قدرشُ ندونستن و با یه چیزایی معامله اش کردن
********************************************
با یه چیزایی که اگه همشم رو هم بذاریم بازم قیمت ِ اون گوهر نمیشه
یه گوهر ِ بی قیمت به نام وجود ِ ناب ِ انسانی که در حفاظ ِ عفاف و حجاب ِ ،
عفافی که تضمین کننده آرامش ِ جان و دل ِ ماست
**********************************************
گفتنیها زیاده ... فقط خواستم بگم که ما اینجاییم برای ِ یه حواس ِ جمع
**********************************************
برای ِ این که راه های ِ خطر ُ پیدا کنیم و حواسمون باشه که همچین ناغافل رو دست نخوریم
چون ....
*******************************************
چون اگه این گوهر ِ قیمتی از دستمون بره .... دیگه نمیتونیم بدستش بیاریم
یا شاید بهتره بگم که دوباره به دست آوردنش خیلی هم آسون نیست
************************************************
به نظر ِشما برای ِ نگه داشتنه گوهر ِ گرون قیمت ِ وجودیمون چی کار باید بکنیم و کجاها باید حواسی جمع داشته باشیم ؟
شماره تماس:
شماره پیامک:
*********************************************
من دیروز رفته بودم طلا فروشی ... آخه اگه خدا بخواد یه ماه ِ دیگه عروسی ِ خواهرم ِ ... رفته بودم تا یه هدیه براش بخرم .... خیلی وقت بود نرفته بودم بازار .. برای ِ همین وقتی دیدم که طلافروشها همشون درهای ِ مغازشونو قفل میکنن تعجب کردم ... حتی از یکی از طلافروشها که پیرمرد ِ محترمی هم بود پرسیدم: اقا مگه چه خبره که این جوری مغازه هاتونو قفل و بست میکنین؟
نگام کرد و گفت : آقا اینجا مغازه طلا فروشی ِ ... میدونی هر کدوم از اینا چه قیمتی داره
اونی که میبینی در ِ مغازه اش بازه ... جنس ِ باارزشی نداره ... یا حداقل جنسش توی ِ حد و اندازه ای نیست که اگه دزد بهش بزنه دلش بسوزه
اما اینجا ... ذره ذره این طلاها کلی قیمت داره و نمیشه همین جوری بی در و پیکر ولشون کرد
حرفش منطقی بود بهش گفتم که برای ِ عروسی ِ خواهرم یه هدیه مناب میخوام
بهم گفت : باید چند دیقه صبر کنی
گفتم برای ِ چی ؟
گفت : آخه من جواهراتمونو میذارم توی ِ گاو صندوق .... صبر کن تا برم بیارم
اون پیرمرد رفت و من در تمام ِ مدت به اون جمله اش فکر میکردم .... به این که ذره ذره این طلاها کلی قیمت داره و نمیشه همین جوری بی در و پیکر ولشون کرد
*****************************************************
مطمئنا هیچ کسی توی ِ این دنیا وجود نداره که آرامش ُ دوست نداشته باشه
و مطمئنا هیچ کسی دوست نداره آرامش ِ بقیه رُ به هم بزنه
پس اگه این وسط یه وقتایی یه اتفاقایی میافته .... بیشتر از روی ِ سوتفاهم ِ
سوتفاهم هایی که اگه حل بشه .... به مشکلات ِ بزرگ نمیرسه
یه وقتایی توی ِ زندگیمون و حتی توی ِ جامعه یه چیزایی اذیتمون میکنه که میشه خیلی راحت برطرفشون کرد
یه چیزایی مثل ِ بعضی از رفتارهای ِ ما ..... که ناخواسته بقیه رُ آزار میده
یه چیزایی مثل ِ نوع ِ صحبت کردن
خندیدن
و حتی لباس پوشیدنهامون
بیاین حتی به اندازه همین اتفاق های ِ کوچیک هم ... هوای ِ همدیگه رُ داشته باشیم و همدیگه رُ دلخور نکنیم
*******************************************************
دیروز از سر ِ کار که رفتم خونه چشمم به دخترم افتاد که از توی ِ اتاقش اومد بیرون یه مانتو و شال توی ِ دستش بود
بهش گفتم : کجا
گفت : میخوایم با مریم بریم واسه کلاس ِ نقاشیمون کاغذ و رنگ بخریم
گفتم : چرا نگفتی من برات بگیرم؟
گفت : چون خودم میخواستم برم بیرون .. آخه حوصله ام سر رفته
بهش گفنم: از کجا میخوای بگیری
گفت : مریم میگه سر ِ چهار راه یه مغازه لوازم تحریری باز شده که همه چی داره
همسرم یه جوری که دخترم نفهمه به من نگاه کرد و به مانتوش اشاره کرد
بهش گفتم: اولا باید به من میگفتی بعد هماهنگ میکردی .... بعدشم چی میخوای بپوشی
دخترم یه جوری که انگار سوال ِ واضحی رُ ازش پرسیدم به مانتو و شالش اشاره کرد و گفت : با اینا دیگه
به گفتم : مگه اینا همون مانتو و شالی نیست که وقتی دایی و عمو اینا میان اینجا میپوشی
با سرش اشاره کرد که آره
گفتم : اون وقت با این مانتو میخوای بری توی ِ خیابون ؟
نگام کرد و گفت : مگه اشکالی داره
گفتم : به نظر ِ خودت نداره
گفت : آخه هوا خیلی گرم ِ ... با چادر یا مانتوی ِ کلفت گرمم میشه بعدشم .....
بهش گفتم : بعدشم چی ؟
گفت : مریمم میخواد یه مانتویی بپوشه که عین ِ همینه
راستش دلم میخواست یه جوری قضیه رُ براش توضیح بدم که قشنگ بفهمه
دلم میخواست بهش بگم که اون مانتو اصلا مناسب ِ خیابون نیست
دلم میخواست بهش بگم میدونم که هوا گرم ِ اما یه چیزایی هست که گرم بودنه هوا اصلا توش همه نیست
دلم میخواست بهش بگم که اون باید به خودش نگاه کنه .... نه این که مریم دوستش چی میپوشه ... اما .... اما توی ِ اون لحظه واقعا نمیدونستم که چه جوری باید بهش بگم
فکر میکنم این سوالی که ذهن ِ خیلی از ماها رُ مشغول کرده
به نظر ِ شما بهترین جواب برای ِ این سوال چیه
**********************************************************
یکی از زنان نویسنده آمریکایی در کتاب خود به ارتجاع این مطلب را پذیرفته و میگوید: "من به عنوان یک فمینیست اعلام میکنم که جامعه آمریکا هیچگاه مثل امروز آزاد نبوده، و در عین حال هیچ وقت خود را مثل امروز تا این حد نگونبخت نمیدیده است. این بدان معنی است که آزادی به او اندیشه و تفکّر صحیح را نیاموخته است."
وی در جای دیگری از کتاب خود میافزاید: "اما با وارد شدن حجاب به عرصه زندگی، معیارهایی مثل مادر بودن، احترام و حتی مفهوم خانواده و عفاف را درک کردیم
********************************************************
(داستانک)
دخترم بهاره سن و سالی نداشت ... حتی حرف زدن هم بلد نبود .. خواهرم برای ِ تولدش یه عالمه عروسک براش خرید .. یه علمه عروسک لباسها و موهای ِ قشنگ که حتی منم ازشون خوشم اومده بود
اولش فکر کردم فقط اسباب بازی ِ اما کم کم .. دخترم با همه بچگیش ... میخواد مثل ِ عروسکهاش لباس بپوشه .... نمیتونستم عروسکها رُ از جلوی ِ دستش بردارم
خیلی فکر کردم تا اون روز که با تیکه پارچه های ِ اضافی از خیاطیم برای ِ عروسکش چند تا لباس و یه روسری و چادر دوختم ....
توی ِ بازی بهش یاد دادم که اون لباسهای ِ قشنگ مال ِ خونه اس و وقتی با عروسکش میخواد بره بیرون باید یه جور ِ دیگه لباس بپوشه و چادر سرش کنه
باورتون نمیشه یه بار که داشتم نماز میخوندم دیدم عروسکش ُ آورده کنار ِ من و چادرش ُ سرش کرده و مثلا داره نماز میخونه
*********************************************************
نا رس بودی، حیا شکوفایت کرد
ایمان تو نامدار دنیایت کرد
یک سکه بی رواج بودی ای ماه!
این چادر شب بود که زیبایت کرد
********************************************************
چند وقت توی ِ یه وبلاگ درباره حجاب مطلبی خوندم که خیلی قشنگ بود
اونجا نوشته بود، بعضیا میگن حجاب محدودیت ِ
باشه .....بیا فکر کنیم حجاب محدودیت ِ
من آزادانه عاشقت هستم ای زیباترین محدودیت دنیا...
که تو برای ِ من یعنی پری برای ِ پرواز
******************************************************
گاهی یک نگاه میتونه سالها عبادتت رُ بسوزونه
و گاهی هم یک نگاه نکردن میتونه برتر از سالها عبادت باشه
فقط یک نگاه رُ برگردون!
چشمت رُ ببند!
با خدا معامله کن!
مطمئن باش چکهای خدا سر وقت پاس میشه
******************************************************
(مناجات)
خدای مهربان من
در این سکوت و افقهای مهآلود
نوری بفرست
تا روشن شود راهم
تا گامهایم محکمتر شود و حرفها مرا مایوس نسازد
خدای من ، کمکم کن...
لا اله الا الله بگویم برای هر ترسی ...
الحمدلله بگویم برای هر نعمتی ...
شکر لله بگویم برای هر آسایشی ...
استغفرالله بگویم برای هر گناهی ...
و انا لله بگویم برای هر مصیبتی ...
آمین...
- ۹۵/۰۴/۲۱