برنامه افطار بیست و یکم
برای ِ امروز هیچ تاریخی گویا تر از بیست و یکم رمضان نیست
روزی که بیشتر از همیشه نام ِ حضرت علی ع در دلهامون تکرار میشه
*************************************************
به نام ِ خدایی که اعلی ست و کسی بالاتر و برتر از او نیست
************************************************
با دلی سرشار ِ از غم در غروب روز ِ شهادت ِ مولی حضرت علی علیه السلام به رسم ِ قرار ِ این ماه ِ آسمونی
با شما هستیم
**************************************************
قراری که امروز کمی با روزهای ِ قبل فرق میکنه
***********************************************
میگن کسی که سلام میکنه .... حتما یه عالمه حرف ِ نگفته داره
پس سلام
**********************************************
میگن کسی که سلام میکنه .... گاهی دلش تنگ ِ و دوست داره با یکی درد و دل کنه
پس سلام
***********************************************
میگن کسی که سلام میکنه .... گاهی یه قصه داره برای گفتن
پس سلام
************************************************
میگن کسی که سلام میکنه .... حرفاش رنگ و بوی ِ خدا رُ داره چون سلام اسم ِ خداست
پس سلام
************************************************
میگن کسی که سلام میکنه .... دوست داره که شنیده بشه
پس سلام
***********************************************
امروز یه سلام ِ مخصوص هم داریم
یه سلام ِ مخصوص به همه اونایی که تازه مهمون ِ ما شدن
به کسایی که با اومدنشون دنیامونو یه رنگ و بوی ِ دیگه ای دادن
به کسایی که با اومدنشون احساس کردیم که چقدر دلمون برای ِ بعضی چیزا تنگه
کسایی که با اومدنشون فهمیدیم که جای ِ خیلی چیزا واسمون خالی ِ
خیلی چیزا مثل ِ خودشون که عجیب جاشون برامون خالی ِ
***********************************************
گفتم کسی که سلام میکنه گاهی یه قصه داره
مثل ِ من که امروز یه قصه دارم برای ِ قصه
یه قصه که میدونم این روزا اسمش ُ زیاد شنیدین
اما .... مطمئنم که همش ُ نشنیدین
یعنی یه چیزایی هست که هنوز نشنیدین
*********************************************
خب .... اگه حاضرین و پایِ رادیو نشستین و گوش ِ دلتون با ماست
میگم که
یکی بود .. یکی نبود ... غیر از خدا هیچ کس نبود
175 تا شهید غواص بودن که ...........
*************************************************
175 شهید غواص که میدونم هممون دوست داریم بدونیم که قصه شون از کجا شروع شد و اروند و کربلایِ چهار رسید
"گردان عاشورای لشکر ویژه 25 کربلا بعد از عملیات کربلای یک تأسیس شد و فرمانده این گردان کسی بود به نام ِ علی نقی اباذری .... گردانی که برای محفوظ بودنه اطلاعات ... نیروهای ِ اطلاعاتیش همون نیروهای ِ عمل کننده بودن ...
گردانی که از اول هم تکلیفش معلوم بود ... تکلیف ِ این که برگشتی نداشت
و این یعنی باید داوطلب انتخاب میکرد .. داوطلب هایی که با دنیا حسابشون صاف باشه و مشتاق باشن برای ِ رفتن
60 نفر
هر گردان 60 نفر که بین شون هم نوجوون ِ 15 سال بود و هم پیرمرد 60 ساله
درست مثل ِ سپاه ِ 72 نفری اباعبدا... الحسین
سه گردان و در مجموع 180 غواص عاشق
*************************************************
مرحله بعد تمرین بود
تمرین گذشتن از آتیش ِ دشمن اونم در موجهای ِ آشفته و خروشان ِ اروند
روزی 10 بار شنا در عرض ِ رود ِ اروند
چیزی که با هیچ منطقی سازگار نبود
جز با منطق ِ عشق
**********************************************
میگن وقتی خدا نگاهش به کسی یا چیزی باشه نشونه هاش ُ یه جوری به اونایی که چشم دل دارن میرسونه
به اسم ِ سه گروهان ِ شرکت کننده در این عملیات دقت کنید
گروهان حضرت فاطمه زهرا سلام ا... علیها
گروهان حضرت اباالفضل علیه السلام
و گروهان حضرت قاسم علیه السلام
فکر نمیکنم نیازی باشه که من ... از رسم ِ عاشقانه این سه بزرگ در معرکه دنیا صحبتی بکنم
از بانویی آسمونی که در راه ِ امام ِ زمانش به شهادت برسه
از برادری که تا دم ِ مرگ در کنار ِ مولای ِ خودش میایسته
و از نوجوانی که شهادت براش از عسل هم شیرین تره
فکر کنم بین ِ شهدای ِ غواص .... خیلیاشون توسل ِ دلشون خانم به حضرت زهرا
حضرت قمر بنی هاشم
و حضرت قاسم سلام ا... علیها بوده
************************************************
دنیا مشتش را باز کرد.
شهدا "گل" بودند و ما "پوچ".
خدا آنها را برد و زمان ما را...
************************************************
شب عملیات که می شد
بعضیها معرکه راه می انداختن بچه مرشد!
جااااان مرشد
اگه گفتی حالا وقت چیه؟
بعد همه با هم می گفتند:
وقت خداحافظیـــــه......
هر کدوم این شهدا وقتی به سفر می رفتند
برای مادرانشان قامتی داشتن علی اکبری....!
اما حالا....... از سفر برگشته اند،
با قامتی علی اصغری.......
**********************************************
و حالا امروز هیچ چیز به اندازه خاطره ها ... بیقراری ِ دلهامونو آروم نمیکنه
بخصوص شنیدنه خاطره اونایی که همون موقع اونجا بودن
هم نفس و شونه به شونه این 175 مهمون ِ خدا
فرمانده گروهان غواص حضرت فاطمهالزهرا (س) گردان عاشورا تعریف کردن که: وقتی ازشناسایی برگشتیم دیدم در ورودی سنگر رزمندهای خوابیده بود، پیش خودم گفتم: «این کیه که در این سرما بیرون خوابیده؟» وقتی که دقت کردم دیدم شهید بصیر است، وقتی داخل سنگر رفتم، دیدم جا برای خوابیدن نیست، برای همین بود که حاج حسین بصیر دم در خوابیده بود، به شهید «حاجعبدالله شریفی»، گفتم: «امشب ُ چطور دیدی؟» کمی مکث کرد و گفت: «من تا حالا خیلی به شناسایی رفتم و این شبها برام کاملاً تکراری ِ ولی فرق امشب با شبهای دیگه این بود که من در طول مسیر خدا رُ میدیدم و این حسی ِ که هیچ وقت امشب ُ فراموش نکنم
***************************************************
(داستان کوتاه)
خیلیا باباهاشونو بعد از سالها بین ِ این شهدای غواص پیدا کردن
پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت
کودک هم می خواست پدر رو بلند کنه
ولی نتونست
با خود گفت:
حتماً چند سال بعد می تونم...
یست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه
پدر سبک بود
سبکه سبک
به سبکی
یک پلاک و چند تکه استخوان.....
*********************************************
وقتی رسانه های ِ دنیا عظمت ِ تشییع ِ 175 شهید غواص رُ مخابره میکردن
دل ِ مردم ِ ما فارغ از همه اینها پیش ِ دل ِ مادر و همسر و بچه های ِ این شهدا
پیش ِ سالها چشم انتظاری که هیچ چیزی نمیتونست قدردانش باشه
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهاییاش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است...
***********************************************
(داستانک)
مثل ِ همیشه بالای ِ تپه نشسته و چشم به جاده دوخته
دیگه حتی سایه اش هم برای ِ همه آشناست
سایه مادری که سالهاست منتظر ِ بچه شِ
بچه ای که با آرزویِ شهادت رفت
و حالا مادر
چشم به راه
روی تپه ی آبادی
نشسته است.
ـ پس خورشیدم را
کی می آورند؟
************************************************
شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند.
شهید سید مرتضی آوینی
****************************************************
(داستانک)
خیلی از شهدایی که تشییعشون کردیم برای ِ خودشون یه عالمه آرزو داشتن
اما آرزویِ شهادت از همش بزرگتر بود و شیرین تر
"توی خط مقدم، هر وقت بیکار می شد یا نوبت نگهبانیش می رسید برای کنکور می خواند. خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران، وقتی به خانوادش رسید که وحید رضا شهید شده بود."
********************************************************
آخ که دلم چقدر میسوزه
چون خیلی از شهدایی که حالا بعد از سالها برمیگردن
دیگه پدر و مادری ندارن که به استقبالشون بره
راستی
آن پیرزن تنهایی که توی کوچه ی ما
همیشه ی خدا از لای در خانه شان چشم به راه پسرش بود، مُرد.
**************************************************
این روزها چقدر شنیدیم معراج ِ شهدا
معراج شهدا اسم آشنایی است
برای یعقوب های چشم انتظار یوسف خود.
معراج شهدا اسم آشنایی است
برای مادران و همسران منتظر قامت مردانه.
معراج شهدا اسم آشنایی است
برای رفقا و همسنگری های ازقافله جا مانده.
معراج شهدا اسم آشنایی است
برای من و تو که فراموشمان شده شهادت یعنی چه.
معراج شهدا اسم آشنایی است
برای فرزندانِ پدر ندیده چشم انتظار
معراج شهدا یعنی شهید گمنام.استخوان و پلاک.
معراج شهدا یعنی حسینه ای
که بدون روضه می توانی ساعتها ناله کنی،بغض کنی و گریه
**********************************************
بعضی از این شهدا هم سن بچه های ِ من وشما بودن که رفتن
هم قد گلوله توپ بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده …
*******************************************
جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش ....
*********************************************
(قبل از اذان)
خدایا مار ُ به درک ِ اونچه باید برسون
- ۹۴/۰۴/۱۶