بالهای قنوت
(5)
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو میپرم
من کَه شدهام چو کهربایی تو مرا
گذر بر این ابیات ز حضرت مولانا آدم ُ یاد ِ خودش میندازه
ایشون در مثال ِ ساده ای میزنن از یه قصه بزرگی حرف میزنن
از قصه بنده ای که وقتی آهن ربای ِ عشق ِخدا توی ِ دلش جا میگیره
دیگه فقط هر چیزی رُ جذب میکنه که رنگ و نشونی از خدا داشته باشه
واقعا بهتر از اینم ممکنه
بهتر از این که دل ِ آدم یه جوری بشه که جز خدا نخواد و جز سمت ِ خدا به هیچ سمت ِدیگه ای متمایل نشه
پس خدا کنه که آهن ربای ِ محبت ِ خدا توی ِ دل ِ هممون جا بگیره
*************************************************
کسی میگفت : از خدا پروا کنید؛
تا پَر وا کنید ...
*************************************************
هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست ،
حتی نیمه پر هم نیستند ؛
وقتی چشمها جور دیگر می بینند .
وقتی دوست همه جا حضور دارد،
وقتی لطفش همه جا را پر کرده
آری ... چشمها را باید شست ...
بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم ، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست ...
الحمد لله رب العالمین ...
************************************************
لطیفی میگفت : با هر کسی که معامله می کنند , ثمن معامله رو هم از همون فرد میخوان ؛
با خدا معامله نکردیم اگر ...
" مزد کاری که برای رضای خدا انجام داده ایم رو از مردم بخوایم ... "
- ۹۴/۰۳/۰۲